هوا بد جور گرفته بود , گرد و خاک بلند شده بود و آسمون پر از ابرای تیره بود .
روی یه نیمکت چوبی مادری نشسته بود , میلرزید اما نه از سرما بغض گلوشو گرفته بود .
پسر بچه خیره بود با چشمای درشتش به بادکنک های مرد بادکنک فروش چشم دوخته بود .
بغض پسر بچه آخر ترکید لابه لای گریه ها پیرمردی دستی به سر پسرک کشید و گفت گریه نکن درست میشه و یه بادکنک براش خرید .
هوا کم کم باریدن گرفت و اولین قطره هاش سهم پسر بچه بود .
پسر بچه به آسمون نگاه کرد و آهسته گفت : ((خدایا گریه نکن درست میشه)).
مادر صدای پسر بچه رو نشنید . اون سریع رفت تا بادکنکی رو که پسر بچه رها کرده بود دوباره بگیره .
قصه از - پدرام ع.ج
schwarzreiter.ss
4:29 عصر
این قصه خیسه
بدست پدرام ع.ج در دسته
11:1 عصر
قلب جغد پیر شکست
بدست پدرام ع.ج در دسته
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا
میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در
و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها
فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها
تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده
بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد
شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است
سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی.
دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است..
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا
گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به
هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و
می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار
دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ..
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست.
11:37 عصر
محکم ترین روابط دوستی
بدست پدرام ع.ج در دسته
به
رابطه ی دو تا چشم دقت کردی ؟؟ با هم باز میشن - با هم بسته میشن - با هم
میخندن - با هم گریه میکنن - با هم میچرخن . جالب اینجاس که هیچکدوم هم
اون یکی رو نمیبینه . دوستی یعنی این !!!! حالا دقت کردی این دو تا چشم
فقط زمانی که یه دختر جلوشون ظاهر میشه یکیشون بسته میشه و اون یکی باز
میمونه (چشمک) . نتیجه گیری اخلاقی : دختر حتی بهترین و محکم ترین روابط
دوستی رو بهم میزنه
پدرام (Schwarzreiter.ss)
11:10 عصر
یواش تر برو
بدست پدرام ع.ج در دسته
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان
حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی
از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی
یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر
سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و
خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از
این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.
پدرام (Schwarzreiter.ss)
11:12 صبح
پیله ابریشم
بدست پدرام ع.ج در دسته
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای
بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوق? شدو به نظر رسید
که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه
کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه
اش ضعی? و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت
پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محا?ظت کند اما چنین نشد . در واقع پروانه
ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص
مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه
قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان
پرواز دهد . گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ
مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم
پرواز کنیم
پدرام
(Schwarzreiter.ss)
11:56 صبح
عشق و ازدواج
بدست پدرام ع.ج در دسته عشق و ازدواج
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .
استاد گفت: عشق یعنی همین
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که:به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم .
استاد باز گفت:ازدواج هم یعنی همین
4:35 صبح
فردا
بدست پدرام ع.ج در دسته فردا
شیر افریقایی هر شب که می خوابد می داند که فردا باید از کند ترین غزال افریقایی کمیتند تر بدود تا از گرسنگی نمیرد.
وغزال آفریقایی هر شب که می خوابد می داند که فردا باید از تند ترین شیر آفریقایی کمی تند تر بدود تا کشته نشود .
مهم نیست که تو شیر هستی یا غزال مهم این است که فردا را از امروز تند تر بدوی
12:5 عصر
سپندارمذگان
بدست پدرام ع.ج در دسته سپندارمذگان
روز سپندارمذگان ( روز عشق گرامی باد )
روز 29 بهمن روز سپندار مذگان
روز عشق شاد باد
وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم، بنظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید! اما ظاهرا این گیجی چندان هم عجیب ودور از انتظار نیست،چون عبارت "ضربه فرهنگی" را چنین تعریف کرده اند: "تغییراتی در فرهنگ که موجب به وجود آمدن گیجی، سردرگمی و هیجان می شود." این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیکر ملت ما فرود آمد که جز گیجی و بی هویتی پی آمد آن چیزی نفهمیدیم! شاید افراد زیادی را ببینید که کلمات Hi و Hello را با لهجه غلیظ Americanاش تلفظ می کنند. اما تعداد افرادی که از واژه درود استفاده می کنند، بسیار نادر است! همینطور کلمه Thanks بیش از سپاسگزارم و Good bye بسیار راحت تر از «بدرود» در دهان ها می چرخد.
ما حتی به این هم بسنده نکرده ایم!
این روزها مردم برگزاری جشن ها و مناسبت های خارجی را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر می دانند.سفره هفت سین نمی چینند، اما در آراستن درخت کریسمس اهتمام می ورزند!
جشن شب یلدا که به بهانه بلند شدن روز، برای شکرگزاری از برکات و نعمات خداوندی برگزار می شده است را نمی شناسند، اما همراه و همزمان با بیگانگان روز شکرگزاری برپا می کنند! همه چیز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاریش می دانند، اما حتی اسم "سپندار مذگان" به گوششان نخورده است.
چند سالی ست حوالی26 بهمن ماه (14 فوریه) که می شود هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم. مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد.
از هر بچه مدرسه ای که در مورد والنتاین سوال کنی می داند که "در قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند.کلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.اما کشیشی به نام والنتیوس(والنتاین)،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.کلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود .سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود...بنابراین او را به عنوان فدایی وشهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق!"
اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از
میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است!
جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 3 روز پس از والنتاین فرنگی! این روز "سپندار مذگان" یا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.
سپندار مذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را برتخت شاهی نشانده، به آنها هدیه میدادند.
پدرام
Schwarzreiter
10:29 عصر
نیوتن بر متر مربع = پاسکال
بدست پدرام ع.ج در دسته
روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند
آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند!!
متاسفانه انشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت.
او باید تا ??? میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.
همه پنهان شدند الا نیوتون …
نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد.
دقیقا در مقابل انشتین.
انشتین شمرد ??,??,??,???
او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش
ایستاده.
انشتین فریاد زد نیوتون بیرون( ساک ساک) نیوتون بیرون( ساک ساک).
نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم.
او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم.
تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن
تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست…
نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام…
که منو نیتون بر متر مربع میکنه
از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال می باشد
بنابراین من پاسکالم پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال ساک ساک)
پدرام
schwarzreiter
9:29 عصر
نشکش
بدست پدرام ع.ج در دسته
مسافر تاکسی یواش روی شونهی راننده زد تا ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو ایستاد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی یارو! دیگه هیچ وقت این کار رو نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو انقدر تو رو میترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که دارم با تاکسی کار میکنم… آخه من 25 سال رانندهی نشکش بودم…!"
پدرام
schwarzreiter